همان ها که خانه و گذ شته و همه هویتشان  آنجا بود . مانند ماری که در حال پوست انداختن  است جهت رهایی از خود  به خود می پیچید ند.  همه جا را به آتش می کشیدنند . "عرق فروشی  یعقوب"  " شیره کش خانه  کاووس"   "خانه حاج محمودعرب" نامدار ترین جاکش شهر نو  همه و همه  در آتش می سوخت لباسهای زیر زنانه  برنگهای صورتی , قرمز , زرشکی , پوست پیازی  , اناری , سبز یواش, کفشهای زنانه پاشنه 10 سانتی, 15 سانتی  براق  قرمز رنگ, تخت ها و تشک هایی که بستر و آغوش هزاران زن ومرد  کامران و کامروا  بودنند در آتش  مردمی می سوخت که از هویت خویش فرار می کردنند . دهم  بهمن  وقتی من جوان 17 ساله در میدان 24 اسفتد(میدان انقلاب) در حال جنگ و گریز با نیروهای نظامی بودم  خبر دار شدم هزار متر آنطرف تر گروهی از مردم شهر نو را آتش زدنند . در یک لحظه همه وجودم را در آنجا و در میان  آتش دیدم "ربابه"  . خود را به شهر نو رساندم باورم نمی شد چند زن زنده  در آتش سوخته بونند  تمامی زنان از آنجا فرار کرده بودنند .خانه "اشرف چهار چشم هم چون آتشکده ای باستانی  شعله ور  و در میان  هیمه آتش    تشک سبز رنگ  که گلهای صورتی سرتا سر آن را پوشانده بود می سوخت. به دنبال ربابه به خانه دکتر ناتانیل  رفتم . ربابه آنجا بود .

 

 با گذشت و گسترش  انقلاب  دکتر هارون ناتانیل که هم "جهود" بود و هم "سرمایه دار" از کشور گریخت  و در پاسخ به محبت های معشوقه مهربانش  داروخانه و منزلش را به ربابه بخشید . ربابه  هم در کنار ادامه کار داروخانه یک آرایشگاه زنانه در شمال تهران  تاسیس کرد ومشغول به کار شد . کاری که  به نوعی مکمل شغل گذشته اش بود . وچون مخاطب  نهایی و واقعی  محصول آرایشگاه  زنانه  سلیقه مردان است . ربابه  این سلیقه و نیاز را خوب می شناخت  و در کارش موفق  بود . در طی سالها ربابه  در تمام زمینه ها حامی من بود . حمایت جسمی , روحی  , احساسی ,فکری, مالی.  تامین هزینه تحصیل در داخل و خارج کشور , پشتیبانی  در رابطه با زنان و دختران دیگر , کمک در همسر یابی . حتی در هنگام ازدواج  من آرایش عروس  در آرایشگاه خود . من  مقاطع مختلف تحصیل را پشت سر گذاشتم و  وارد بازار کار شدم و بعد از مد تی  با کمک  مالی و فکری ربابه یک شرکت مهندسی و پیمانکاری  تاسیس کردم .ربابه حامی  خانواده من بود و شاهد  بدنیا آمدن و  رشد فرزندانم . ربابه  با گذشت روزگار  تصمیم به ترک ایران گرفت و به انگلستان رفت  و کار آرایشگری را در آنجا ادامه داد  که با موفقیت همراه بود . چندی پیش   دخترم نازنین که در رابطه نا مشرع از دوست پسرش  ناخواسته  حامله شده بود  در پی سقط جنین  دچار بیماری روحی  شدیدی شد و من و دیگر اعضای خانواده  ام را در ورطه یک شکست روحی عمیق قرارداد . باز دو باره ربابه مثل یک فرشته  به نجات من آمد  و نازنین را به انگلستان برد و با دم مسیحی هایی خود  زندگی را به نازنین و خانواده من بر گرداند.  ربابه یک فاحشه بود که هم معشوق,معبود,دوست, یار,مادر,پدر,خواهر, برادر, حامی , تکیه گاه, امید  ,منزل آخر ,انتها , ناجی و نهایت من بود . او رودخانه خروشان محبت بود  .

 

 

ادامه دارد  


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 16 آذر 1395برچسب:, | 22:4 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود